معنی کلمه استثنا

حل جدول

کلمه استثنا

الا، اگر، مگر


استثنا

جدا کردن کسی یا چیزی از یک حکم کلی

فرهنگ فارسی هوشیار

استثنا

(مصدر) جدا کردن بیرون آوردن خارج کردن، بیرون کردن چیزی از حکم ماقبل با ذکر ادواتی مانند: مگر سوای الا بجز: همه آمدند بجز جمشید، کلمه (ان شا ء الله) بر زبان راندن ان شا ء الله گفتن: ترک استثنا مرادم قسوتی است نی همین گفتن که گفتن حالتی است ای بسا ناورده استثنا بگفت جان او با جان ایشان بود جفت. (مثنوی مولوی)، (اسم) جدایی خروج. جمع: استثناآت.


استثنا ء

جداخواهی جز خواست (مصدر) جدا کردن بیرون آوردن خارج کردن، بیرون کردن چیزی از حکم ماقبل با ذکر ادواتی مانند: مگر سوای الا بجز: همه آمدند بجز جمشید، کلمه (ان شا ء الله) بر زبان راندن ان شا ء الله گفتن: ترک استثنا مرادم قسوتی است نی همین گفتن که گفتن حالتی است ای بسا ناورده استثنا بگفت جان او با جان ایشان بود جفت. (مثنوی مولوی)، (اسم) جدایی خروج. جمع: استثناآت.

فرهنگ عمید

استثنا

جدا کردن کسی از حکم عمومی: استثنای بازنشستگان از حق بیمه مورد مخالفت قرار گرفت،
(ادبی) در دستور زبان، خارج کردن چیزی یا کسی از یک حکم عمومی، بیرون کردن چیزی از حکم ماقبل با گفتن کلماتی مانندِ الا، جز، و مگر،
(صفت) آنچه بیرون از حکم کلی قرار گرفته، استثناشده،
(صفت) ممتاز، برتر: او بین همکلاسی‌هایش یک استثنا بود،
[قدیمی] گفتنِ «إن‌شاءالله» در سخن،

فارسی به انگلیسی

استثنا

Exception, Exclusion, Immunity

فارسی به عربی

استثنا

استثناء


کلمه

فعل، کلمه

مترادف و متضاد زبان فارسی

استثنا

مستثنا، جدا

فارسی به ایتالیایی

استثنا

eccezione

لغت نامه دهخدا

کلمه

کلمه. [ک ُ م ِ] (اِ) رجوع به کله مه (نوعی ماهی) شود.

کلمه. [ک َ ل ِ م َ] (ع اِ) کلمه. سخن. گفتار. (فرهنگ فارسی معین):
حرز جان ساز ادب کاین کلمه
بر سر افسر کسری رقم است.
خاقانی.
نوح بن منصور کلمه ٔ او به سمع رضا اصغا نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 110) و تمامی هلاک و نیست شدن ایشان افتراق کلمه ٔ ایشان بود. (تاریخ قم ص 164). رجوع به کلمه شود. || یک جزو از کلام. لفظ معنی دار. و فرق کلمه با لفظ در این است که لفظ اعم است از معنی دار و بی معنی ولی کلمه حتماً معنی دارد. (فرهنگ فارسی معین). هر لفظ موضوع که دلالت بر معنی کند به وضع. آواز یا مجموعه ٔ آوازهایی حاکی از اندیشه ای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اصطلاح نحویان، لفظی است که برای معنای مفرد وضع شده باشد. (از تعریفات جرجانی): یا در کتاب آن حرفی یا کلمه ای از قلم افتاده. (المعجم چ دانشگاه ص 25). و رجوع به کلمه شود. || در اصطلاح دستور زبان، مجموعه ٔ حروفی که یک واحد را تشکیل دهند و کلام مرکب است از مجموع چند کلمه در دستور فارسی معمولاً کلمه را به نه بخش تقسیم کنند: 1- اسم. 2- صفت. 3- عدد. 4- کنایه. 5- فعل. 6- قید. 7- حرف اضافه. 8- حرف ربط. 9- صوت. در زبانهای اروپایی نیز معمولاً کلمه را به نه بخش تقسیم نمایند ولی عدد و کنایه در آن میان نیست و بجای این دو، حرف تعریف و ضمیر را جا دهند. جمله. (فرهنگ فارسی معین): هرچ رأفت و شفقت و رحمت و صلت رحم است داخل کلمه ٔ «و ایتاء ذی القربی » است. (راحهالصدور ص 68). || در اصطلاح منطقیین، فعل است مقابل اسم و آن هر لفظ مفردی است که دلالت کند بر معنایی با زمان محدود آن معنی مانند رفت و می رود و خواهد رفت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اصطلاح منطق، فعل. (فرهنگ فارسی معین). و منطقیان فعل راکلمه خوانند و حرف را ادات پس لفظ مفرد یا اسم بود یا فعل یا حرف. (اساس الاقتباس ص 15). || دراصطلاح فلسفه، روح انسانی را به اعتبار ظهور آن در نفس رحمانی مانند ظهور کلمه در نفس انسانی کلمه گویند. (از فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی).
- کلمه ٔ کن، اصطلاح عرفانی است که فلاسفه ٔ اسلام نیز بکار برده اند و مراد از آن امر ابداعی وتکوینی و وجود منبسط است، چنانکه گویند بواسطه ٔ کلمه ٔ کن تمام موجودات بر سبیل وجود ابداعی دفعهً واحدهً از ذات حق صادر شده اند. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سید جعفر سجادی).
|| در اصطلاح فلسفه، سکینه. (فرهنگ فارسی معین). || (اِ) در اصطلاح اهل حق (عرفا)، کنایه است از یک یک ماهیات. (از تعریفات جرجانی).
- کلمه ٔ مجرده، کنایه از مفارقات است. (از تعریفات جرجانی).
- کلمه ٔ معنویه، کنایه است از اعیان کلمه ٔ غیبیه. (از تعریفات جرجانی).
- کلمه ٔ وجودیه، موجودات خارجی. (از تعریفات جرجانی).
|| (اِخ) روح القدس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اصطلاح فلسفه، روح القدس. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به روح القدس شود.

کلمه. [ک َ م ِ] (اِخ) دهی از دهستان بوشگان است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 341 سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

کلمه. [ک ُ م ِ] (اِخ) دهی از دهستان حومه بخش کلاردشت است که در شهرستان نوشهر واقع است و 670 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

فرهنگ معین

کلمه

سخن، گفتار، یک جزو از کلام، لفظ معنی دار، مجموعه حروفی که یک واحد را تشکیل دهند در دستور زبان فارسی معمولاً کلمه را به نه بخش تقسیم کنند: اسم، صفت، عدد، کنایه، فعل، قید، حرف اضافه، حرف ربط، صوت. 4 [خوانش: (کَ لَ مَ یا مِ) [ع. کلمه] (اِ.)]

معادل ابجد

کلمه استثنا

1107

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری